نقطه ای در ختم سخن ها

"... فرمانده گفته بود «به دام‌شان می‏اندازیم» و بعد که روی کول محمدحسین و زیر دست و پای بقیه به هوش آمدم، همه‏‌ی آن لحظاتِ آخر همچون شوکرانی که بخواهند به زور به خوردت دهند،‏ حلقم را سوزاند و پایین رفت و فهمیدم به دام افتاده بودیم و به دام افتاده بودند. دود انفجار و گلوله که فرو نشست، تنها یک نفر از سربازان دشمن از لابلای بدن‏‌های بی‏جان برخاست. انگار همان لحظه از گور برخاسته باشد، تکان که می‏‌خورد خاک از لباسش می‌ریخت. بی دفاع بود و چون اسلحه من هنوز پر بود، پیروز میدان شدم و او اسیر شد. فانوسقه‏‌ی محمدحسین را از دور کمرش باز کردم. شکمش ترکیده و نقطه ای در ختم سخن ها...ادامه مطلب

... ناخواسته پیدا می‌شویم و در انبوه نگاه‌هایی سنگ و سرزنش‌بار رو به انتهایی می‌رویم که باید چشم‌ها را بست و رفت؛ باید گوش‌ها را گرفت و دل به دریا زد؛ " نفس می‌کشم قلبم تیر می‌کشد، نگاه می‌کنم سرم درد می‌گیرد، چشم‌هایم را می‌بندم جنگ می‌شود، گوش‌هایم را می‌گیرم دنیا به هم می‌ریزد،" قصه همین بود؛ ناخواسته از دل حرف‌های از همه در این دنیا سر بر آوردیم، و تاوان همه‌ی آن‌چه را نگفته‌ایم، نخواسته‌ایم، نکرده‌ایم، یک‌جا در هنگامه‌ای که هیچ‌کس پای حرف‌هایش نماند، پای تو دادیم. درست خواندی  ما به دروغ متهم شدیم... * بخشی از یک شعر نقطه ای در ختم سخن ها...ادامه مطلب

Dear A.,You had told “you wish a bigger world.”You had told “this world has gotten strait like your Canary cage.” You had told "you fill a deep loneliness."That is what I can tell you nowKeep distance!Yeah the Distance!  Come close to what you were away!And keep out what you were close to it,Even one step..Desist from what had been your excuse!And think about what you had ignored that!Maybe we were away in vain,Maybe close in vain.I think the Distance must be Distance!Sometimes close,Sometimes far.It is maybe better for us,We who believe in ourselves and know Wishing more than this, will not be the same.I think it would be better.With hope and love,Zahra نقطه ای در ختم سخن ها...ادامه مطلب

به گمانم مردی که دلواپس فرداست*، آمده که بماند. شاید آن‌چه یک زن را به ماندن در دنیایی این همه زخمی دلگرم می‌کند، مردی است که پای خیلی چیزها مردانه بایستد. ایستادنی که می‌تواند یک زن را مجاب کند پای رفته‌ها هم بماند.  مردی در دنیای خود یا حتی در دنیای دیگری.. اصلا یک مرد در همه‌ی دنیا!     *اگه می‌گم گره‌ها رو محکم ببندیم.. دلواپس فردای بی نشونه هستم- زنده یاد فرزین نقطه ای در ختم سخن ها...ادامه مطلب

نوشتن در جای تازه، همچون باز کردن یک دفتر سپید صدبرگ دیگر است؛ اولش انگار هیچ چیزی برای نوشتن نیست، پیدا نمی‌کنی؛ ولی کم کم نوشته‌ها می‌شوند نفس و گم می‌شوی لا به لای شمار نفس‌های نوشته.

نقطه ای در ختم سخن ها...